به سرزمين تو آمدهام، سرزمين آفتاب، به بارگاه غريب پرشكوهت آمدهام پرنده معرفت دلم را رها ميكنم، سلامم را آغشته به عطر خلوص ميكنم و ميگويم: «السلام عليكم يا موسي الرضا»
نگاهم، كبوتري است كه به سمت آسمان كرامات تو پرواز ميكند، از آسمان چشمهايم قطره قطره باران شوق سرازير ميشود.
يا امام رضا (ع)!
در حرم غريب تو، رنگ آشنايي موج ميزند، گلدستههاي حرم به احترام تو قيام كردهاند.
بارگاه عارفانه تو بهشت روي زمين است،
در هواي حرمت بوي اقاقي عشق جاري است.
در حريم حرمت درياي زندگي متلاطم است، دريايي كه هيچگاه ساحل نشينانش رنگ غروب را نخواهند ديد.
يا امام رضا (ع)!
در شبستان بارگاه روحانيات نسيم مهر ميوزد
فواره حوضهاي حرمت كه به سمت آبي آرام بلند، اوج گرفتهاند، گوش دلم را نوازش ميدهند،
بوي عطر حضور عاشقانت در سراسر حرم پيچيده است،
دخيل نياز خويش را به ضريح تو بستهام، در كنار رود جاري شفاعت تو نشستهام و چهرهام را با آب زلال معرفتت ميشويم.
من ميهمان زيباترين لحظههاي زيستنم.
يا امام رضا (ع)!
در حرم آسماني تو ايستادهام، از خاك رهيده و به مهتاب رسيدهام. در كنار پنجره فولادت قطره قطره اشك ميريزم و ضجه ميزنم.
پرواز را آغاز و پنجره دلم را باز كردهام، رو به روي باغ سبز ملكوتي تو، اي عشق، تو را ميخوانم:
«السلام عليك يا موسي الرضا المرتضي»
حميد باقريان
نظرات شما عزیزان: